زندگی پنهان آقای مترجم
زندگینامه سروژ استپانیان مترجم نامدار آثار روسی
زندگینامه سروژ استپانیان
ترجمه بعد از جنایت
پاریس: سال ۱۳۷۵
باقر مومنی، نویسنده چپگرا و عضو سابق حزب توده، خبردار شده که مترجم کهنهکار آثار چخوف و «رفیق» قدیمیاش سروژ استپانیان به سرطان مبتلا شده و زمان زیادی به مرگش باقی نمانده. فرصت را از دست نمیدهد و بهسراغش میرود.
آقای مترجمِ سابقاً تودهای، رازهایی تکاندهنده را درسینه دارد که اگر ناگفته بگذارد، در همان گذشته دفن خواهد شد. او هنوز هفتاد ساله نشده، اما سرطانش به مرحله متاستاز رسیده و شیمیدرمانی هم فایدهای ندارد.
ترجمه مجموعه کامل آثار چخوف با جلد سبز رنگ و حک شدن نام سروژ استپانیان بهعنوان مترجم روی آن جلدهای طلاکوب، نام او را نه فقط در بین جوانان کتابخوان بلکه حتی در میان مدیران دولتی هم مطرح ساخته بود. درست همان زمانی که دولت جمهوری اسلامی میخواست جایزه کتاب سال را به او بدهد، عده کمی از گذشته ترسناک سروژ خبر داشتند و شاید اصلاً صلاح نبود که در آن مقطع بر آن تاریکی آفتاب بیندازند. عجیب اینجا بود که در طول آنهمه سال باوجود انتشار ترجمههای متعدد از استپانیان هیچ بیوگرافی یا معرفینامهای درباره او وجود نداشت. انگار تاریخ هم با خواست او حرکت کرده بود.
اما اینبار آقای مترجم شخصاً تصمیم گرفته بود حرف بزند. مومنی میگوید وقتی به خانه استپانیان رفت، همسرش آنها را برای گفتگو تنها گذاشت. حنجره آقای مترجم بخاطر بیماری آسیب دیده بود اما صاحب آن صدای گرفته دیگر نمیخواست تنها حامل رازهای کمیته افسران حزب توده باشد.
رشت : دهه ۱۳۲۰ و تودهای زودرس!
سروژ استپانیان در نقطه اتصال ایران و مارکسیسم روسی یعنی باکو بدنیا آمد. تأثیر و تسلط انقلاب اکتبر و زبان روسی از همان بدو تولد تا پایان عمر بر زندگی وی ادامه داشت. در ۱۰ سالگی باکو را ترک کردند و به رشت آمدند. وقایع شهریور ۱۳۲۰ و حمله قوای متفق شوروی از مرزهای شمالی و اشغال گیلان برای سروژ ابداً خاطره بدی نبود. خانواده آنها بهنوعی تبعه شوروی بودند و خودش هم مترجم کنسولگری شوروی در رشت بود. همزمان با تحصیلات متوسطه و بواسطه کار در سفارت با وابستگان تودهای وارد رابطه شده بود. آن سالها تودهای شدن مثل بالغ شدن، مرحلهای از رشد و تکامل فرهنگی جوانهای دبیرستانی و باسواد بود.
سروژ از بقیه رفقایش باهوشتر و زرنگتر بود او میدانست تاریخ در حال ورق خوردن است. برای کار کردن در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و ادبیات، دیگر نمیتوان به داشتهها و ساختارهای قدیمی بسنده کرد. باید با قواعد دنیای جدید آشنا میشد و شرط اول اینکار آموختن زبانهای خارجی بود. برای همین بهتدریج علاوه بر زبان روسی و آذری تلاش کرد تا با زبانهای انگلیسی و فرانسه هم آشنا شود. هرچند که در همه چیز نسخه روسی را بیشتر میپسندید!
همین هوش و فراست بود که باعث شد برای کار به حساسترین و مهمترین شاخه حزب توده دعوت شود! سازمان افسران.
تهران: سال ۱۳۲۷ سازمان افسران حزب توده، کمیته تعقیب و اطلاعات
سروژ در ۱۶ سالگی همراه پدرش به تهران آمد و تحصیلات پیش از دانشگاهش را سهسال بعد در تهران به اتمام رساند.
در فاصله اتمام تحصیلات بین سیکل اول تا دیپلم و تا مدتی بعد از آن یکی از پاتوقهای سروژ محفل داشناکهای ارمنی تهران بود. این محفل یک فدراسیون انقلابی متشکل از فعالان ارمنیتبار بود که بعضی از بزرگان آن در انقلاب مشروطه نیز فعالیت داشتند. در جمعهای شبانه این کلوپ گاهی بین جوانان چپگرا و ناسیونالیست درگیری پیش میآمد و البته که سروژ در این کلوب شبانه بهعنوان یک تودهای متعصب شناخته میشد.
سیطره نفوذ حزب توده که خود را تنها نماینده گفتمان مارکسیستی در ایران میدانست سبب شدهبود گروه عظیمی از سربازان، افسران و حتی فرماندهان ارتش عضو یا سمپات حزب توده شوند. از اینرو مرکزیت حزب، سازمانی مجزا برای متشکل کردن این گروه تأسیس کرد. زمانی که سروژ به سازمان افسران معرفی شد، خسرو روزبه همهکاره این ارگان شده بود. او جوانی بود علاقهمند به ریاضیات، استالین و آرمانهای حزب توده!
تلاش برای حفظ انضباط، رازداری و جلوگیری نفوذ رکن ۲ ارتش، عملاً بخش زیادی از فعالیتهای سازمان افسران را وارد فاز اطلاعاتی و امنیتی کرده بود. آنها کمیتههای هفتگانهای را در سازمان ایجاد کرده بودند که مدام در حال استخراج و مخابره اطلاعات بودند. اما مهمترین بخش این سازمان کمیته اطلاعات و کمیته تعقیب بودند. پایش اطلاعات دریافتی و تعقیب و مراقبت مدام نیروها و شناسایی خائنین و حذف آنها ماموریتهای اصلی این دو کمیته بود که مسئولیت آن با صلاحدید خسرو روزبه به سروژ استپانیان سپرده شده بود.
از اینجای داستان دیگر همان اتفاقی میافتد که سارتر در نمایشنامه دستهای آلوده توضیح میدهد. اینکه آدمها در فرآیند مبارزات سیاسی و اجتماعیشان گاهی دستهای خود را آلوده میکنند.
سروژ و خسرو هردو به شطرنج علاقه داشتند و نخستین آثار تألیفی و ترجمه درمورد این بازی را آنها نوشتند. تعقیب و گریز مهرهها در سازمان افسران اما گاهی بوی خون میداد.
کمیته تعقیب بعد از شناسایی جاسوسانِ رکن ۲ ارتش و بعضاً جاسوسان انگلیسی و حتی آمریکایی، موظف بود که نسبت به کشتن افراد خائن اقدام نماید. مدیریت این اقدامات به عهده سروژ بود.
تهران: سال ۱۳۳۶ ، زندان قزلقلعه
تهران شهریست مبتلا به فقر و خفقان! تحریم نفت ایران، فقر، توسعه نیافتگی و استبداد مطلق سیاسی گردی از یاس و سرخوردگی را همه جا پراکنده ساخته. اخوان از «زمستان» میگوید و شاملو از «چهار زندان» ، پیرمرد احمدآبادی در بند است و سازمان تازه تأسیس ساواک دربهدر بهدنبال وابستگان حزب توده. رکن ۲ ارتش توانسته دفترچهای که نام افسران عضو و وابسته به سازمان افسران حزب توده در آن نوشته شده را بدست آورده و با کمک و شکنجه بعضی از تودهایها آن را رمزگشایی کند. رهبران حزب یا متواری شدند یا در زندان هستند.
سروژ مانند خسرو روزبه آدمی نبود که بتواند سالها فراری بماند. او منطقاً باید محکوم به اعدام میشد. البته نه صرفاً بخاطر مسئولیتش در کمیتههای مخوف سازمان افسران بلکه بخاطر اتهام قتل.
یکی از افسران زندانی بنام سروان عباس اسلامی که در جریان اقدام کمیته تعقیب بود سازمان امنیت را از مسئولیت سروژ در کمیته تعقیب و نقش مستقیم او در یکی از قتلها مطلع میکند.
این اعترافات کار را بر سروژ سخت میکند و در نهایت او مقاومت در برابر فشار و شکنجه را بیفایده دانسته و به این موضوع اعتراف میکند؛
«خبر رسیدهبود که محسن صالحی همهی اعضای کمیتهی مرکزی سازمان جوانان را میشناسد و در صدد دستگیری آنان است… قرار شد جوان مزبور (که ۲۲ سال بیشتر نداشت) را من با کمک محمودی و رابطش گرگینزاده، بکشیم. من و محمودی در اتاق دیگر مشغول تمرین کشتی شدیم و آن دو نفر یعنی صالحی و گرگینزاده را برای تماشای تمرینات به اتاق خود دعوت کردیم و آنان نیز شریک عملیات ما شدند. در جریان این کارها، من از موقعیتی که قبلا پیشبینی کرده بودم استفاده کرده گلوی صالحی را گرفتم و فشار دادم و با کمک دو نفر دیگر بهخصوص محمودی او را خفه نمودیم. در همین موقع کاظم ندیم که در طبقه بالا بود به کمک ما آمد. پس از آن هر چهار نفر مقتول را عریان کرده و جنازه را در یک گونی سربسته گذاشتیم.»
با داشتن چنین گزکی شاید مقاومت کار عاقلانهای بهنظر نمیرسید. بنابراین آقای مترجم برخلاف بسیاری از زندانیان سیاسی آنزمان اعتراف را بر مقاومت و شکنجه ترجیح داد تا از این طریق بتواند بواسطه همکاری با حکومت از اعدام خود جلوگیری نماید.
هرچند بهنظر میآید که بخش زیادی از این اتفاق یعنی تخفیف در مجازات نه بواسطه یک تصمیم قضایی بلکه بواسطه ویژگیهای شخصیتی سروژ بوده است.
گویا سروژ با مسئول پرونده خود روابط دوستانهای برقرار میکند و همین صمیمیت باعث میشود تا گزارش نهایی بسیار تعدیل و ایام محکومیت ۷ ساله برای وی با تخفیفات و تسهیلات فراوانی سپری شود.
روایتهایی که شاهرخ مسکوب، دریابندری و باقر مومنی از سروژ میدهند علاوه بر احتیاطات حزبی حاوی این نکته است که او بهزعم خودش بواسطه اعتقادات و تعهدات حزبی دست به جنایات و تصفیه زده و اراده فردی در این فقرات جنایتبار دخیل نبوده است. بعد از بریدن از آن آرمانها نیز تنها به گذراندن راحتتر دوران زندان برای خود و بقیه فکر میکرد. برای اینکار حتی از نوشتن توبهنامه یا نامه تبریک عید به پادشاه نیز ابایی نداشت.
اگرچه بقول باقر مومنی شاید اگر خسرو روزبه در سازمان افسران باقیمانده بود سروژ را آنطور که در یکی از بیانیههای سازمانی نوشته بهعنوان یک «یهودای خائن» سخت کیفر میداد.
تهران: سال ۱۳۳۹ تحصیل، تجارت و ترجمه
سروژ بعد از ۷ سال از زندان آزاد میشود. بهشکل مکاتبهای تحصیلات دانشگاهی را پی میگیرد. با لاجوردی کارآفرین و کارخانهدار که روابط حسنهای با دربار داشت همکاری و بواسطه زباندانی فعالیت اقتصادی را آغاز میکند و به زندگی شخصی خود سامانی میدهد.
حالا دیگر سودای ترجمه تنها رسالت شخصی سروژ است. کتاب شطرنج و تئوری آن، اثر مایزلس را که در زندان و بهیاد روزبه ترجمه کرده بود منتشر میکند.
همکاری با کتاب هفته شاملو و انتشار ترجمههای او از نویسندگان روس، احتمالاً آغاز فعالیت حرفهای او بهعنوان مترجم آثار ادبیست.
آنطور که خودش نقل کرده باوجود داشتن کسرت مشغلههای کاری، مقید بوده شبها هرطور شده حداقل ۲ یا ۳ صفحه ترجمه کند.
با ترجمه و انتشار «سراب» و مجموعه سهجلدی «گذر از رنجها» از تولستوی و آثار دیگری از ریبایکوف و میریوپولیس کارش را ادامه میدهد. اما شاید شاخصترین و مطرحترین کار وی در زمینه ترجمه انتشار کامل آثار آنتوان چخوف در قالب یک مجموعه ۷ جلدی بود.
سروژ استپانیان تنها استعدادی نبود که بواسطه آنچه خیرجمعی میدانست، دستهای خود را آلوده کرد. هرچند بسیاری از دوستان او نظیر سروش حبیبی حتی پس از مرگش و در یادنامههایی که نگاشتند نخواستند به کارنامه و اقدامات سیاسی او و تبعات مخوف آن اشاره بکنند اما بازگویی این اقدامات شاید بتواند زنگ هشداری باشد برای کسانی که ولو با نیت خیر مرزهای اخلاقی و انسانی را در مسیر آرمانهای اجتماعی و سیاسی گم میکنند.
پایان
منابع:
فصلنامه پیمان: شماره ۷ و ۸ ، پاییز و زمستان ۱۳۷۶
مجله کلک: بهمن ۱۳۷۵
سیر کمونیسم در ایران از شهریور ۱۳۲۰ تا فروردین ۱۳۳۶ ، انتشارات کیهان
مومنی، باقر؛ راهیان خطر؛ پاریس ۱۳۸۵
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.