نقد و بررسی فیلم مادر (!Mother)؛ اثر دارن آرنوفسکی
آرنوفسکی در فیلم «مادر» به قدری دچار محتوازدگی و نمادبازی میشود که نه تنها تکنیکهای سینمایی را فراموش میکند بلکه از تمامی حد و مرزهای انسانی برای خلق اثرش میگذرد.
فیلم «مادر» محصول سال ۲۰۱۷، اثر دارن آرنوفسکی کارگردان، تهیهکننده و فیلمنامهنویس آمریکایی است که در ژانر وحشت، دلهرهآور ساخته شد. از مهمترین آثار او میتوان به «مرثیهای برای یک رویا»، «قوی سیاه» و «نهنگ» اشاره کرد. «مادر» توسط شرکت پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures) منتشر شد و در برابر بودجه ۳۰ میلیون دلاری خود، ۴۴ میلیون دلار در سراسر جهان فروخت. این فیلم داستان زن و شوهری را روایت میکند که زندگی آرامشان با ورود یک زن و شوهر مرموز برهم میخورد.
محتوازدگی؛ عامل اصلی فراموشی فرم و تکنیک
بزرگترین مشکل آرنوفسکی در این فیلم محتوازدگی است. جدا از بحث فرم که مطلقاً در فیلم دیده نمیشود، کارگردان ابتداییترین تکنیکهای سینمایی را نیز رعایت نمیکند. فیلمبرداری با دوربین روی دست آن هم برای فیلمی دو ساعته نهتنها چشم بیننده را خسته میکند بلکه روی ذهن او نیز تأثیر منفی میگذارد بهنحوی که مخاطب در پایان فیلم دچار آشفتگی شده و به دلیل ساختار فیلم به اشتباه احساس میکند که محتوای پیچیده اثر، بر ذهن او تأثیر گذاشته است. کارگردان با دوربین روی دست میخواهد التهاب کاراکتر مادر را به بیننده نشان دهد که عملاً همچین کاری ممکن نیست. زیرا این نوع فیلمبرداری باعث القای التهاب محیط در ذهن بیننده است (به عنوان مثال فیلمهایی با لوکیشن جبهه) و نه التهاب کاراکتر و اگر بازی خوب جنیفر لارنس در نقش مادر نبود، شاید این فیلم امروز سرنوشت دیگری پیدا میکرد. آرنوفسکی در فیلمهای ابتدایی خود کمتر از این مشکل رنج میبرد. در «مرثیهای برای یک رویا» از تکنیکهای مناسب استفاده میکند و از پس همین تکنیک احساسات بیننده را برمیانگیزد و او را تا لحظه آخر پای اثر میخکوب میکند. در «قوی سیاه» تا حدودی فرم را هم وارد اثر خود کرده و در مخاطب حس عمیق انسانی ایجاد میکند. ولی در دو فیلم پایانی خود یعنی «مادر» و «نهنگ» بهقدری درگیر محتوا میشود که عملاً تکنیک را هم فراموش میکند. شاید از معدود نکات مثبت تکنیکی این فیلم بتوان به سکانسی اشاره کرد که مادر متوجه بارداری خود شده و در پلان پایانی این سکانس، کارگردان با یک دیزالو (فنی است در تدوین و در اتصال دو نما از فیلم بهکار میرود. در این فن تصویر «الف» تدریجاً محو میشود و تصویر «ب» جای آن را میگیرد) مناسب زمان را جلو برده و مادر را در آستانه تولد نوزاد خود قرار میدهد.
نمادبازی؛ بلای جان آثار آرنوفسکی
آرنوفسکی بهقدری در محتوای اثر خود غرق شده، نمادهایی را وارد فیلم میکند که بههیچوجه برای مخاطب باورپذیر نمیشود. نشان دادن مفاهیمی همچون خدا و طبیعت در شمایل انسانی نمونهای بر این مدعا است. سینما مدیوم ابژکتیو است و هر نماد و مفهومی داخل آن باید قابل مشاهده باشد. در مدیوم ابژکتیو نمیتوان قصه و داستان را فدای محتوای اثر کرد و تمامی مفاهیمی که هنرمند قصد بیان آن را دارد باید در فیلم تعریف شده و به تصویر دربیاد. بهعنوان مثال همانگونه که در زندگی از طریق مرده با مفهوم مرگ آشنا میشویم، در سینما نیز باید همین اتفاق بیفتد. مفاهیم از طریق عامل آنها به مخاطب نشان داده شوند. مرگ از طریق مرده و عشق از طریق عاشق برای بیننده تعریف شوند. آرنوفسکی با نشان دادن مفاهیم در قالب شخصیتهای انسانی دچار اشتباه میشود و ثابت میکند که سینما زمین بازی او نیست. این کارگردان را با مفاهیمی که خلق میکند شاید بتوان یک فیلسوف بزرگ نامید ولی اصلاً هنرمند (کارگردان) بزرگی نیست. او حتی در نمادبازی خود نیز دچار مشکل میشود. خدایی که او در شمایل انسانی خلق میکند، هیچگونه شباهتی به یک آفریننده و قادر مطلق ندارد. بازیچه دست انسانها میشود. لطف و رحمتش بیدلیل و خشم و نفرتش تصنعی است. در واقع اگر آرنوفسکی قصد نقد مذهب را هم داشته باشد با همچین خدایی که بلاتکلیف است، کاری از پیش نمیبرد. وقتی کارگردان به سمت نماد میرود، باید از داخل اثر به دنبال معنی آن باشد، نه خارج از آن. بهعنوان مثال در فیلم «خوشههای خشم» ساخته جان فورد با خانوادهای طرف هستیم که بهدلیل مشکلات زندگی، تصمیم به سفر میگیرند. مادر خانواده عامل اصلی انسجام و پشتیبان سایر اعضای خانواده در این سفر است. در واقع کاراکتر مادر «خوشههای خشم» نماد مادرانگی و نماینده اکثر مادران دنیاست بنابراین در این فیلم برعکس فیلم «مادر»، نماد بهدرستی در داخل اثر تعریف میشود. سینما باید قصهگویی کند. نمادبازی وقتی معنا میدهد که داستان فیلم بدون نمادهایش ساختار سینمایی خود را حفظ کند و به یک اثر بیمنطق و بدون فرم مثل فیلم «مادر» تبدیل نشود.
صحنههای رقتانگیز و غیر انسانی؛ فیلم «مادر» هنر خلق نمیکند
خشونتی که فیلم مادر درگیر آن است بسیار افسارگسیخته و ضد انسانی است. از هجوم و کشت و کشتار انسانها که بگذریم با سکانسی طرف هستیم که دیدن آن دل هر بینندهای را به درد میآورد. مادری که بچهاش را میربایند و در حین تلاش او برای رسیدن به فرزند، در جلوی چشمان مادر گردن بچه را میشکنند و به شکل عجیبی او را میخورند. همچین نمایشهایی حتی در مستندهای حیات وحش نیز بهندرت دیده میشود. وقتی حیوان درندهای بچه حیوان دیگری را در جلوی چشمان مادر میرباید، لحظه خوردن بچه کمتر به تصویر کشیده میشود. آرنوفسکی نشان میدهد که هیچ حد و مرزی را نمیشناسد و اگر هنرمند حد نشناسد، هنری خلق نمیشود.
ناامیدی از انسان و ضد زن بودن
مشکل دیگر فیلم «مادر» این است که در آن تمامی انسانها بد هستند و این تنفر آرنوفسکی از انسان، در بیننده احساس بد ایجاد کرده و او را با ناامیدی مواجه میکند. این فیلم ضد زن است، کاراکترهای زن یا دچار انفعال هستند و یا نقش بدمنهای اصلی را ایفا میکنند. جنیفر لارنس که در نقش «مادر طبیعت» است بهشدت شخصیتی منفعل بوده که در برابر هجوم انسانها به منزلش هیچ عکسالعمل دفاعی کنشمندی نداشته و با اعتراض کلامی قصد دارد آنها را از اعمال بدشان باز دارد. میشل فایفر که نقش کاراکتر «حوا» را ایفا میکند، آغازگر تمامی آشوبها است. او نقطه مقابل جنیفر لارنس قرار دارد و دشمن اصلی اوست و برعکس اد هریس در نقش «آدم» که شخصیتی نسبتاً معقول و بیآزار است، آنتیپاتی و تنفر در بیننده ایجاد میکند و در نهایت کریستین ویگ در نقش «قاصد» که به آتش آشوبها دامن میزند و انسانها را اعدام میکند.
برای خلق یک اثر سینمایی، کارگردان باید موضوع آن را زیست کرده باشد و یا آنکه دغدغه هر روزش باشد در غیر اینصورت فیلم هرگز به فرم نمیرسد. فیلمهایی که آرنوفسکی میسازد اکثراً مرتبط با معضلات اجتماعی، فرهنگی و مذهبی انسان امروزی است. بنابراین آرنوفسکی یا دغدغه چنین معضلاتی را ندارد و یا اینکه از هنر کارگردانی محروم است. چون عملاً آثاری که خلق میکند شاید مباحث نظری مهمی را بازگو کنند ولی در چارچوب مدیوم سینما هرگز آثار خوبی نیستند.
نظر یا دیدگاه خود را، راجع به این نوشته در این محل درج نمایید.